بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله الرحمن الرحیم

   

مردی بود منافق اما زنی مومن و متدین داشت. این زن تمام کارهایش را با “بسم الله ” آغاز میکرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک میشد و سعی میکرد که او را از این عادت منصرف کند.روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد. زن آن را گرفت و با گفتن ” بسم الله الرحمن الرحیم ” در پارچه ای پیچید و با ” بسم الله ” آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد ، شوهرش مخفیانه  آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و ” بسم الله ” را بی ارزش جلوه دهد. سپس به مغازه ی خود برگشت.
در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد . آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده کند.
زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد ناگهان دید که همان کیسه ی طلا که پتنهان کرده بود درون شکم اوست. آن را برداشت و با گفتن ” بسم الله ” در مکان اول خود گذاشت. شوهر به خانه آمد و کیسه ی زر را از زن طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن ” بسم الله ” از جای برخاست و کیسه ی زر را آورد. شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده ی شکر الهی بجا آورد و از جمله ی مومنین و متقین گردید.

ماییم و نوای بی نوایی                          بسم الله اگر حریف مایی
(نظامی)

فکر میکنید چقدر توانایی دارید؟؟؟؟

فکر میکنید چقدر توانایی دارید؟؟؟؟

تری فاکس

تری فاکس یک ورزشکار برجسته کانادایی ، آماده وارد شدن به ورزش حرفه ای بود که همزمان پای راستش برای او مشکل ایجاد کرد. هنگامی که پزشکان او را آزمایش کردند، دریافتند سرطان دارد پایش را منهدم می کند.هنگامی که پزشک به اتاق معاینه بازگشت گفت: " تری متاسفم که این را به تو می گویم، اما سرطان دارد به سرعت تمام پای راستت را می گیرد. ما باید امروز آنرا قطع کنیم و چون بیش از بیست و یک سال داری باید خودت رضایت نامه را برای قطع پایت امضا کنی."
تری واقع بینانه شجاعت نشان داد، رضایتنامه را امضا کرد و استقامت کرد.در حین گذراندن دوره نقاهت در بیمارستان، مرتباٌ پند اندیشمندانه ای را که مربی دبیرستانش به او داده بود به ذهنش می آورد.مربی گفته بود:"تری هر کاری را از تمام وجودت بخواهی، میتوانی انجام دهی."
برایش قطعی شد انچه می خواست این بود که از یک طرف کانادا به آن طرف آن بدود، تا 100000 دلار جمع کند.و آنرا به پژوهش های سرطانی بدهد تا دیگر هیچ جوانی از درد، اضطراب، عذاب و مشقتی که او سپری کرده بود رنج نبرد.
او از روی صندلی چرخدار بلند شد، پای مصنوعی مناسب برایش آماده شد، و شروع کرد به لنگان لنگان راه رفتن . قدرت و شجاعت خود را افزایش داد. تری می خواست دوی خود را ماراتون امید تری فاکس بنامد.
این موضوع را به والدینش اعلام کرد و آنان گفتند:" ببین پسر، این یک فکر با شکوه است، ولی ما همین حالا پول کافی داریم و از تو می خواهیم به دانشکده ات برگردی ویک تاثیر واقعی ایجاد کنی، و این کارهای احمقانه و مهمل را ول کنی."
تری در راه دانشگاه  به انجمن سرطان مراجعه و قصد خود را اعلام کرد. گفتند:" ما عقیده داریم حق با توست، این فکری عالی است، ولی فعلاٌ مجبوریم آنرا به تعویق بیندازیم. در یک وقت دیگر سری بزن."
او هم اتاق دانشکده اش را قانع کرد که ترک تحصیل کند. آنان به ساحل شرقی کانادا پرواز کردند . تری عصایش را به داخل اقیانوس اطلس انداخت و آن روز دوی سراسری کانادا را آغاز کرد. وقتی وارد بخش انگلیسی زبان کانادا شد، بلافاصله موضوع روز رسانه های عمومی شد.
بایست می دیدید که خون از پای قطع شده اش می چکید، درد در صورتش نمایان بود، ولی او به کارش ادامه می داد.
به دیدن نخست وزیر رفت که چون آن روز خلاصه برنامه کارش را نخوانده بود گفت: "مرا ببخشید، ولی شما کی هستید؟" و تری گفت:" اسمم تری فاکس است و ماراتون امید را برگزار می کنم. هدفم جمع آوری صد هزار دلار است، که دیروز به این هدف رسیدم. آقای نخست وزیر ، با خودم گفتم با کمک شما این مبلغ را به یک میلیون دلار افزایش دهیم.
این اولین باری بود که شما او را از تلویزیون آمریکا مشاهد می کردید. برنامه " مردم واقعی" از او فیلم برداری کرد و همچنان که او روی زمین های یخی هاکی پاتیناژ می کرد، مجریان سطل های پر از پول را از تماشاچیان جمع می کردند.
او با طی سی و یک مایل در روز سرسختانه و پرتوان به دوندگی اش ادامه داد. زمانی که به خلیج تاندر در انتاریو رسید، شدیداٌ دچار مشکل تنفسی شد.
در شهر بعدی پزشک گفت: "تری، تو نباید ادامه بدهی و باید دست بکشی." تری گفت:" دکتر ، تو نمی دونی داری با کی حرف میزنی. اول کار والدینم به من گفتند که برم گم شم. یک مسئول ایالتی به من گفته بود که بزرگراه ها را شلوغ کرده ام، حالا دست بکشم و ادامه ندهم؟ جمعیت حمایت از مبتلایان به سرطان با من همکاری نکرد. من تصمیم گرفتم صد هزار دلار جمع کنم، و این کار رو کردم. آن مبلغ را به یک میلیون دلار افزایش دادم، سه روز پیش ما یک میلیون دلار بدست آوردیم، وقتی دفترت را ترک کنم، از هر کانادایی زنده یک دلار جمع می کنم، یعنی 1/24 میلیون دلار."
دکتر گفت:"ببین بچه، آرزویم بود که می توانستی این کار را بکنی، ولی حقیقت اینه که سرطانی که داری به سینه ات رسیده. حداکثر شاید شش یا هشت ساعت دیگه زنده بمونی. یک جت نیروی هوایی در اختیارت قرار گرفته، چون تمام کشور پشتت هستند. تو کاری کردی که  حصار های زبان و ایالت را کنار بگذاریم. تو یک قهرمان ملی شده ای. باید تو را نمونه قرار دهیم. قراره تو رو به شهرت برگردونیم  و والدینت  برای استقبالت آنجا خواهند بود."
تری کمی بعد از آن درگذشت. بیست و چهار دسامبر همان سال، میلیون ها نفر بیرون آمدند و 1/24 میلیون دلار یعنی یک دلار به ازای هر کانادایی زنده را جمع کردند. این آروزی تری فاکس بود.
بعضی از شما خواهید گفت: " خوب، من چیکار میتونم بکنم؟ من فقط یک نفرم، خیلی ضعیف و ناتوانم. هیچ کاری نمی توانم بکنم."
ولی خداوند، با معرفت مطلقش فرموده است فقط "تو" ی بهتری بساز.خبر خوب این است که، اگر واقعاٌ از تمام قلب و عمق ذهنت بخواهی ، هر چقدر خوب باشی، می توانی حتی بهتر شوی.
مارک ویکتور هانسن
منبع: کتاب عامل علاء الدین