حرف خودم (14)

سلام خدا ٬

سلام دوستانم ٬

ممنونم از حضورتون و تایید حرفهام ٬ الان کسی که از بیرون بیاد و آقا رو نشناسه

مطمئنا با نظرات شما قانع میشه و قبول میکنه خیلی ازتون ممنونم و از بودن

با شما دوستان بسیار بسیار خوشحالم 

پیشاپیش عید باستانی رو به تمامی شما عزیزان تبریک میگم و آرزوی هر چیزی که

اسمش رو بهترین میگذارن رو براتون دارم و امید وارم که آقا اما زمان (عج) امسال مارو از

چشم انتظاری در بیارن الهی آمین / اللهم عجل لولیک الفرج

امروز میخوام به یکی دیگه از اتفاقات زیبای افتاده در حرم آقا اشاره کنم که جای تامل داره :

روزی مردی که کودکی حدودا ۸ ۹ ساله داشت و در درمان فرزندش عاجز مانده بود٬

به حرم آقامون رفت تا دیگه آخرین فرصتی رو که داره پیش آقا بگذرونه ٬

کودک مبتلا به گرفتگی رگ در سر بود که موجب بیهوشی کودک شده بود

و تمامی پزشکان از درمانش سر باز زده بودند ٬

پدر با هزاران امید قدم به بهشت ایران گذاشت ٬

در جوار ضریحش زانو زد ...

دستهایش را بالا برد و رو به آقا گفت یا ضامن آهو ...

یا باب الحوائج ....

ای درمان کننده ی درد مندان این کودک را یا از من بگیر یا به من برگردان

لحظه ای نگذشته بود که خادمین حرم برای تعویض گل بالای ضریح آقا

دست به کار شدند که ناگهان :

یکی از گلدانها که دقیقا بالای سر کودک بود افتاد و بر سر کودک خورد ...

سر کودک شروع کرد به فوران خون ...

کودک به سرعت به بیمارستان منتقل شد ...

فردای آن روز پدر کودک به دنبال خادم میگشت ...

بعد از جستجو با یک دسته گل و شیرینی به استقبال خادم رفت

خادم که از ناراحتی نمیدانست چه بگوید :

رو به پدر کرد و شروع به عذر خواهی کرد که پدر کودک به میان حرفهایش پرید ...

و گفت کودکم شفا گرفته است ..........

گفت آن گلدان دقیقا به جایی که رگ گرفته بوده اصابت کرده و منجر به باز شدن راه خون

و همچنین شفای کامل کودک شده ....

دوستانم این است لطف و عشق آقایی که بودنش رو واقعا قدر نمیدانیم ....

من اعتقادم بر این است که در ۸ سال جنگ در مقابل چندین کشور حضور این امام بود

که باعث شد ما هنوز ایرانی برای خودمان داشته باشیم ....

یا امام رضا (ع) خیلی نوکرتم نظرت رو از ما بر نگردون ....

بچه ها اگه از آقا عیدی گرفتین سفارش من رو سیاه رو هم بکنیدهااااا .....

خدایا خیلی ممنونتم بابت اینکه چنین نعمتی را برای ما قرار دادی ...

خدایا ممنونتم تا نشانه ای از لطفت را در کشور من قرار دادی ...

خدایا ممنونتم که من رو عاشق حبیبت کردی تا به وسیله ی او

به تو نزدیک گردم .....

خدایا دوستتتتتتت دارممممممم .....

دوست دار رو سیاه تو من

باز هم ادامه دارد .......

حرف خودم (13)

سلام خدا ٬

سلام دوستان همیشه همراهم ٬

امروز میخوام از امام رضا (ع) بنویسم ...

از اینکه بدون شک تمام زائرانش از لحظه ای که به فکر زیارتش می افتن ...

تا حرکت و رسیدن به ضریحش ٬ همه رو میبینه و خوب به همه چیز توجه داره ٬

میخوام از امروز چند اتفاق رو از میلیون ها اتفاق حرمش رو به طور اختصار بنویسم .

به نقل از .... :

امروز ۲ روز مانده به ولادت امام رضا (ع) ٬ دوستم اومد گفت : فلانی پایه ای

بریم ولادت امام رضا پیشش باشیم ٬ منم بی اختیار بدون اینکه فکری کنم گفتم :

باشه امشب حرکت میکنیم .

رفتم ترمینال با هزار بد بختی و دوندگی زیر بارون با سر زدن به چند واحد فروش بلاخره

تونستم بلیط رو جور کنم ٬ ساعت ۸:۳۰ شب حرکت کردیم و رفتیم به سمت آقامون .

با کمی تاخیر حدود ساعت ۱۲ ظهر رسیدیم به مشهد ٬

به دوستم گفتم بیا اول بریم یه هتلی چیزی پیدا کنیم وسایلمون رو بزاریم بعد بریم پابوس آقا٬

مجید (دوستم) هم موافقت کرد . وقتی در شهر شروع به پیاده روی کردیم

 ازدهام جمعیت دوست داران آقا آدم رو به وجد می اورد ٬

وقتی به هتل ها ٬ هتل آپارتمان ها و یا حتی خانه های نقلی اطراف

حرم میرفتیم یا پر بودن یا اینکه به مجرد ها نمیدادند ٬

حدود ۲ ساعت تمام با پای پیاده تقریبا همه جارو گشته بودیم اما به نتیجه ای

نرسیده بودیم و فکر هم میکردیم که دیگر هم نمیتوانیم جایی رو پیدا کنیم ٬

رو کردم به سوی گنبد طلایی آقا

در دل گفتم : آقا شما که مارو تا اینجا آوردی و طلبیدی

خودت هم یه کمکی بنما و جایی برای ما قرار بده ٬

چند لحظه ای نگذشته بود که پسری جوان به سمت ما آمد و گفت که آیا دنبال جا میگردید ؟

ما که مات مانده بودیم که تو این روزها که اینها سرشان شلوغ است و دنبال مسافران نمیروند

چه طور شده که اومده و از ما این سوال رو میپرسه !!!

جوان مارو به کوچه ای برد و هتل آپارتمانی بسیار عالی با تمام امکانات رو

با قیمتی بسیار عالی و باور نکردنی در اختیار ما گذاشت .

بعد از پوشیدن لباسهای تازه به سوی آقا رهسپار شدیم ٬ و آن روز را گذراندیم ٬

شب را با هزار شوق خوابیدیم که روز ولادت آقا در کنارش هستیم ٬

 

صبح که بیدار شدیم مجید گفت: بریم صبحانه بخوریم و بعد بریم حرم ؟؟؟

گفتم : نه اول حرم  سلامی بدهیم و بعد صبحانه بخوریم

رفتیم داخل حرم آقا امام رضا ٬ میتوانستم ضریح را به خوبی ببینم ٬

شاید فقط ۱۰ متر با ضریح فاصله داشتم که ناگهان یکی از خدام

به روی شانه ی من زد و گفت : جوان تبرکی میخوای ؟؟؟

من که فکر میکردم حتما میخواد پارچه ای تبرک شده به ضریح رو

به ما بده فورا گفتم آره میخوام و اون خادم گفت دنبالم بیایید .

مارو برد به محل استراحت حفاظ ٬ چه جای خوش بویی

چه آرامش دهنده و چه در عین سادگی زیبا

به داخل رفتیم و به جز من و مجید دیگران همه خدامی بودند

که برای ولادت آقا شعرهای بسیار زیبایشان را

با صدای بسیار گرم و سنگین و آرام کننده میخواندند ٬

من که مات و مبهوت مانده بودم که اینجا چه میکنم ؟؟!!!!

به ناگه دیدم سفره ای جلوی رویم پهن شده است و یک سینی جلوی رویم است

داخل سینی نان سنگک ٬ پنیر ٬ مربای آلبالو ٬ چای و کره بود

من همیشه عاشق این صبحانه بودم اگر کباب هم میدادند من آن را به نان و پنیر

و مربای آلبالو عوض نمیکردم

صبحانه را تا آخرش نشستیم و خوردیم سپس خدام به سرعت قبل از اینکه تکونی

بتونم بخورم با همکاری هم و شادی تمام جمع کردند و بردن

و من که مونده بودم چه کاری میتوانم بکنم فورا جارو برقی رو برداشتم و اونجارو جارو کشیدم

بعد از جارو کشیدن من و مجید تنها مانده بودیم که فوضولی ام گل کرد و به پنجره ی

کوچکی که گوشه ای بود رفتم که ببینم کجا هستم

باور کردنی نبود ٬ پنجره در نزدیکی گنبد طلایی آقا بود آنقدر به وجد آمدم

که وصف کردنی نیست در آخر هم وقتی میخواستیم پایین بیاییم

۲تا ساندیس و نبات و تکه پارچه ای متبرک رو در کیسه ای به ما دادند

من و مجید تا وقت برگشتنمان اصلا رو زمین نبودیم و نمیدونستیم حتی

برای خودمان چی تعبیر کنیم و چگونه از آقامون تشکر کنیم ٬

ما مطمئنیم که آقا مارو دید و قبل از اینکه زیارتش کنیم شکم مارا سیر کرد تا به

مهربانی و مهمان نوازیش مارا شرمنده کند .

دوستانم این تنها داستانی برای خواندن و نقل کردن نیست

این واقعیت است ٬ واقعیت اینکه تمام ما در پیشگاه آقا دیده میشیم

وای به حالمان که مشهد برویم و به فکر خرید کردن ٬ عکس انداختن

و یا حتی دست به ضریح زدن به هر ترتیبی حتی با له کردن دیگران و صدمه زدن به

اونها باشه وای به حالمان اگر اونجا هواسمان به همه چیز باشد غیر از خدا و آقا

آیا میتوانی درک کنی که کسی دارد تو را میبیند و تو در جوار او دست به گناه زده ای

وای بر من و وای بر من که همیشه سهل انگارم .........

خدایا کمک کن تا درکت کنم و دست از گناهانم بر دارم

خدا قسمت کن من هم بتوانم باز به حرم آقا برم و به

واسطه گری آقا از تو بخشش بخواهم

خدایا ممنونتم که بازم اومدی به یادم

خدایا دوسسسسستتتتتتتتتت دارم

دوست دار رو سیاه تو من

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

آقا جان من گنه کار را هم بطلب به پابوست

دوستان شرمنده طولانی شد ولی خیلی ازش رو زدم اما بازم طولانی شد شرمندم

ادامه دارد .........

حرف خودم (12)

سلام ٬

سلام خدا٬

سلام دوستانم ٬ شهادت امام حسن عسگری(ع) رو اول به


آقا امام زمان (عج) و دوستداران آن حضرت تسلیت عرض میکنم ٬

راستش امروز میخوام یه جور دیگه حرف بزنم و نظر شمارو بدونم ٬

من با یکی از دوستانم در باره ی جبر و اختیار صحبت میکردم ٬

دوستم میگفت همه چی در این دنیا جبر است ولا غیر ٬

دلیلش رو که پرسیدم که چرا همچین اعتقادی داره ؟!!!

جواب داد : من کسی رو دوست دارم اما اون منو دوست نداره

و یا اینکه دیدم کسانی همدیگه رو دوست دارند اما به هم نمیرسند ٬

و اینکه چرا من کسی رو که دوست دارم به اون نمیرسم ؟

مگر غیر از این است که خدا اختیار داده تا هر کاری که دوست داریم انجام بدیم

و ما خودمان راه خوب و بد رو انتخاب کنیم ؟

من در جوابش اعتقادات خودم رو گفتم که دوست دارم شما هم راجع به

درست و غلط بودش کمکم کنید .

من جوابی که دادم این بود : اولا که وقتی خدا اختیار رو به ما داده پس

همونطور که من اختیار دارم دیگران هم دارن و این میتونه دلیل این باشه که

دیگران من رو دوست نداشته باشند و قبولم نکنند

دوم اینکه ممکنه ما راه درست رو انتخاب نکرده باشیم برای جلب رضایت طرف و یا اینکه

کلا از راه اشتباهی وارد شده باشیم

و سوم اینکه خدا اختیار رو به ما داده اما چند چیز هم به این دنیا اضافه کرده

و به ما هم اطلاع داده مانند عجل معلق و یا تقدیر که اینها رو خدا به چند دلیل قرار داده

مثلا چیزی که به ذهن من میرسه اینه که یکی از راههای امتحان گرفتن خدا از ما میتونه باشه

و یا اینکه به دلیل اینکه خداوند مارو دوست داره و میدونه که ممکنه کار به

راه غیر خدا کشیده بشه و بندش ازش دور بشه ممکنه این گونه انجام بده و یا

اینکه به دلیل صلاح ما در اون مورد چیزی رو عوض کنه

اما اینها خیلی محدود هستش ولی چون ما جز اینکه همه تقصیرات خودمون گردن خدا بندازیم

کار دیگه ای بلد نیستیم هر چیزی که باب میلمون نیستش رو میگیم خدا نخواسته

و یا میگی که تقدیر اینجوری بوده در صورتی که اگر ریشه یابی واقعی کنیم

میبینیم که اشتباه از ما بوده و جایی کوتاهی کردیم و یا زیاده روی کردیم

و یا اینکه لقمه اندازه ی دهنمون نبوده .

در هر صورت این دوستم که قانع نشد و یا نشون داد که نشده اما نظر شما چیه ؟

خدا هر چی تو بخوای همونه تا تو نخوای برگ از درختی به زمین نمیریزه .

پ . ن ۱ : بعضی ها با دست پینه بسته بد جوری دارن کار میکنن

و عرق جبین میریزن ......

 پ . ن ۲ : بعضی از بیکارها خوبه که مدرک مهندسیشونو بزارن

کنار برن بازیگر سیاه لشگر شن ......

پ . ن ۳ : بعد از ۱ ساعت .... ااااااا این که همون رستورانه .....

پ . ن ۴ : این نوشته ها رمزی بود واسه اونایی که خودشون میدونن

خدایا از اینکه باز اومدی به یادم تا چیزی راجع به تو به خاطرم بیاد

و اینکه بیشتر از ساعت قبل دوستت داشته باشم بینهایت ممنونم

دوست دار رو سیاه تو من