سلام خدا ٬

سلام دوستان عزیز و همراه من ٬

راستش الان نصف شبه و بی خوابی هم ولم نمیکنه نمیدونم چرا اینجوری شدم

اما اینو میدونم که بد جوری دلم گرفته ٬

نه از زمین و زمان ٬

نه از دوست و رفیق و همدم ٬

نه از هیچ جای دنیا یا کار راه نیوفتاده ی خودم ٬

دلم از دست خودم گرفته ٬ دلم از دست همه چیه زندگیم گرفته ٬

دلم از عملکرد و عمل نکرد خودم گرفته ٬

ماه رمضون اومد اما من روحم هنوزم آماده نیست ٬

جسمم فقط اینو میفهمه که چیزی نخوره ٬

اما روحم مات و مبهوطه اینو به خوبی حس میکنم ٬

من به این اعتقاد دارم که یک سری از اتفاقات

همیشه کمک کننده بوده تا دنبال خدا بگردم ٬

اما هر وقت که فکر کردم به خدا نزدیک شدم یهو دیدم

که توی یک جای پرت دارم راه میرم که بویی از خدا به مشامم نمیرسه ٬

از دست خودم دلم گرفته که چرا انقدر راحت راهم رو گم میکنم ٬

داستان عجیبیه واسم که میدونم بابت چی راهم رو گم کردم

اما .... اما بازم دنبال راه بی راهه رو میگیرم و میرم ٬

و جالبیش اینجاس که وقتی میفهمم که راهو دارم اشتباه میرم

شروع میکنم به برگشتن به عقب ٬ اما اصلا به زمان توجه نمیکنم ٬

و به این هم فکر نمیکنم که ...

 اگه ساعت شنی زندگی ام همین وسطی که داره به سمت

بیراهه میره از حرکت بایسته اونوقت چی میشه !!!!

   

خیلی واسم جالبه روی همین زمینی که دارم راه میرم

میبینم که کیا چه کار کردن و چه بلایی سرشون اومد اما با کمال

بیباکی بازم راه اونارو میرم ٬

خیلی جالبه که وقتی که میگم برم یه گره از کار کسی باز کنم ٬

احساس خستگی و بی حوصلگی میکنم ٬

اما وقت گردش و تفریح و به خونه برگشتن که میشه حوصله ی همه

چی رو دارم حتی ترافیک بی انتهای تهران رو ٬

نمیدونم برگه های زندگیم رو باد به کجاها میبره ٬

نمیدونم حس قربت به خدا با غربت به خدا کِی عوض میشه ؟؟؟؟

من که همش دلم میخواد برم تو عرش خدا ٬

من که همش دلم میخواد آدم خوبی باشم ٬

اما آخرش که پاش میوفته اونی نیستم که باید باشم ٬

برام جالبه که همه ی اینهارو همین امروزی که روزه گرفتم فهمیدم ٬

تازه فهمیدم که خدا این ماه رمضون رو برای چی آفریده ٬

تازه فهمیدم که این ماه رمضون نیومده تا ۲۹ یا ۳۰ روز بودن ماه رو به ما نشون بده

همه ی ماههای سال اگه ۴۰  روز هم باشه برام فرق نداره

اما اگه این ماه ۲۸ روز بشه چقدر خوب میشه و اگه ۳۱ روز بشه چه کافری میشم ٬

    

تازه فهمیدم که این ماه رمضون با همون گشنه شدنش ٬

با همون تشنه شدنش ٬

با همون یکم حس خوب بودن کردنش ٬

من رو متحول میکنه ٬

تا سمت غذا میرم میگم خدا گفته الان نه ٬

تا سمت آب میرم میگم خدا گفته صبر داشته باش ٬

تا میخوام از کنار کسی بی تفاوت رد شم به خودم میگم

یه نگاه بنداز شاید بتونی دستش رو بزاری تو دست خدا

دستی رو که جلوی من بی ارزش که روزیم رو یکی دیگه میده ٬

نفس هامو یکی دیگه نگه میداره و هدایت میکنه ٬

یکی که حتی سعی نمیکنه منّتش رو به رخم بکشه ٬

یکی که حتی وقتی خوبی میکنه منتظر بدی کردنه منه

چون منو با بدیهام میشناسه ٬

انقدر بدم که توی قرآنش نوشته که مگه جواب خوبی رو با بدی میدن ؟؟؟؟

از خودم خجالت میکشم ٬

خیلی روی زیادی دارم که میشینم و میگم خدایا آقا امام زمان (عج) رو

برامون بفرست و یا اینکه آرزوی دیدن روی ماهش رو دارم ٬

و یا اینکه با پر رویی تمام از خدا میخوام که دعاهام رو مستجاب کنه ٬

و از خدا هم میخوام که تو سختی ها کنارم باشه تا تنها نباشم

نمیدونم به چیه خودم دل خوش کردم که فکر میکنم باید خدا هوامو

داشته باشه ؟؟؟

 خودم هم نمیدونم ... خودم هم نمیدونم  ... خودم هم نمیدونم !!!

خنده داره که همچین انتظاری از خدا دارم ....

 اما نمیدونم چرا  گریه ام میگیره ؟؟؟

خدایا تو که اینهمه صبوری کردی بازم صبر داشته باش و امید به اینکه من

بتونم از راه درست برگردم پیشه خودت !

اینو میدونم که همیشه به بنده هات امیدواری اما میخوام

خودم با این امیدواری به تو به خودم بال و پر بدم تا شاید بتونم چند متری

و یا حتی چند سانتی متری بهت نزدیک شم ٬

والا خودم هم نمیدونم این ماه چه جوری قدرت خودش رو بهم نشون میده ٬

خدایا ممنونم که بازم به یادم اومدی ٬

با یاد آوری بدیهام اومدی بهم امید دادی که بهم امیدواری ٬

خدایا ممنونم بابت همه چیییییییییییی ٬

خداوند بزرگ من دوستتتتتت دارمممممممممم ٬

دوست دار رو سیاه تو من ...